درزمانهای نه خیلی قدیم روستایی وجود داشته که آن را باخرز می نامیدند(در نزدیکی تایباد کنونی) واهالی آن را باخرزی میگفتندمثل: میبدی، یزدی یا زارچی.....
11پرسش اساسی ازکاندیداها.....
سلام با توجه به اهمیت موضوع انتخابات ومسائل مطروحه در این زمینه برآن شدیم که در ارتباط با یکی از وظایف مهم شورای شهریعنی انتخاب شهردار یک بجثی را داشته باشیم همینجا اعلام میکنیم عزیزان برای انتخاب کاندیدای اصلح به ما مراجعه کنند ما در اینجاپرسشنامه ای تهیه کرده ایم که هر کدام از کاندیداها بتوانندبیشترین جواب صححیح را بدهند از سوی مااصلح شناخته میشوند حالا قضاوت با خودتان.....
این همه بیخیالی داره حرصم رو در میاره.....
سلام
امروز بعداز مدتها سوار تاکسی شدم تایه دوری تو شورک بزنم هم یه بادی به کلم بخوره وهم از این فضا لذت ببرم من و یه مسافر دیگه وراننده از میدوون بعثت همسفریم.
من:سلام
مسافر:آقا صدای ضبط رو بیشتر کن
روزی روزگاری، پیرزن فقیری توی زبالهها دنبال چیزی برای خوردن میگشت که چشمش به چراغی قدیمی افتاد آن را برداشت و رویش دست کشید.میخواست ببیند اگر ارزش داشته باشد آن را ببرد و بفروشد. در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد. پیرزن چراغ را پرت کرد، با ترس و تعجب، عقب عقب رفت و دید که چند قدم آن طرفتر، غول بزرگی ظاهر شد. غول فوری تعظیم کرد و گفت: نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصههای جوراجوری که برایم ساختهاند، را نشنیدهای؟ حالا آرزو کن تا آنرا در چشم به هم زدنی برایت برآورده کنم، اما یادت باشد که فقط یک آرزو!
پیرزن که به دلیل این خوش اقبالی توی پوستش نمیگنجید، از جا پرید و با خوشحالی گفت: الهی فدات شم مادر!
اما هنوز جمله بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد.
و مرگ او درس عبرتی شد برای آنها که زیادی تعارف میکنند.
قرآن سوزی ، بازی پرسپولیس و تکرار یک حقیقت تاریخی
شاید توی نگاه اول کسی نتونه رابطه بین سه موضوع بالا رو باهم پیدا کنه اما اگر حوصله داشته باشید یه چیزهایی روشن میشه ان شااله....